بيا امشب انيس و مونسم باش،
رفيق اين دل غم ديده ام باش،
روا نبود كه در شادي بيايي،
به هنگام خوشي و بزم آيي،
تو بايد دست من گيري در اين حال،
چو خود باشم هزاران تن در آن حال،
بيا تا با تو گويم درد دل را،
حديث غصه و درماندگي را،
بيا تا با تو گويم داستاني،
پر اذ دلدادگي و عشق بازي،
بيا اي روشني بخش شب تار،
بيا اي رونقي بخش دل زار،
بيا امشب دمي با ما بسر كن،
از آن ناز و كرشمه ها حذر كن،
بيا تا با تو گويم اين سخن من،
هنوزم عاشق و دلداده ام من.
از:حسين جربزه دار-خرداد89