چه بغضی در گلو حبس است ز دست دل بریدن ها
چه سیلی از دو چشم جاریست ز دوری و ندیدن ها
نفس در سینه ام حبس و نگه در دیده ام بی تاب
چه آهی می رود هر دم ز دست دل بریدن ها
شب هجر است و دارم آرزوها بهر دیدارش
هزار تیر دعا کرده رها بهر تو دیدن ها
ولیکن کارگر نامد ز بد عهدی این ایام
چو فارغ بود آن محبوب ز دست دل تپیدن ها
حسین جربزه دار- خردادماه1391
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر