جهان مملو ز نيرنگ ها،سياهي ها،تباهي ها گرديده،
ولي چيز عجيبي نيست،
مگر بار كج به منزل مي رسد خانم؟
مگر سنگ بناي اين جهان زشتي و نيرنگ نيست آقا؟
به ياد آور فريب مار بد طينت به حوا را،
به ياد آور قابيل را،آن نا برادر،كه كشته ساخت هابيل را،
فراوانند اين مارها،چه بسيارند قابيل ها در عالم،
كه هر دم مي زنند نيرنگ شرارت مي كنند هر دم،
بيا با تو بگو يم چند پرسش:
در اين عالم خدايي هست؟آري،
مگر خلق از عدم نيست؟مگر خالق يكي نيست؟مگر باور به توحيد و يكي نيست؟
مگر او مهربان نيست؟مگر ناظر به فعل بندگان نيست؟
بگو اول چرا شر آفريده؟خبيث و مفسد و رذل آفريده؟
بگو ثاني چرا او بي خيال است؟به فعل بنده اش او بي نگاه است؟
من آن وعده وعيد آخرالامر به نام دوزخ و جنت نمي خوام،
بهشت و دوزخ و من نقد مي خوام،حساب دفتري با كس ندارم،
خصوصا آن جهنم آتشش را براي شر و نيرنگ ها مي خوام،
بذار تا خود بگويم پاسخ خود،
خداي ما دگر حالي ندارد،در اين خلقي كه كرده سخت مانده،
پشيمان نادم و مبهوت گشته،
بذار با تو بگويم قولي ديگر ز استادم،ارسطو،
او همي گفت:در اين عالم خدايي بس بزرگ است،ولي علمي به جزئيات ندارد،
نمي داند كه بنده رو زمين است،
من اين خالق،خدا،الله نمي خوام،
خدايي تازه مي خواهم به عالم كه خشكاند تمام اين بدي ها،
همين حالا،همين امروز،همين جا.
از:حسین جربزه دار-فروردین89